میخواهم برگردم به زمان کودکی آن زمان ها که پدر تنها قهرمان بود، عشق تنها درآغوش مادر خلاصه میشد، بالاترین نقطه ی زمین شانه های پدر بود، بدترین دشمنانم خواهر و برادر های خودم بودند، تنها دردم زانوهای زخمی ام بودند، تنها چیزی که میشکست اسباب بازی هایم بود و معنای خداحافظ فقط تا فردا بود.
پدر دستشو گذاشت رو شونه ی پسر و پرسید تو قوی تری یا من؟ پسر گفت:من،پدر دلشکسته دوباره پرسید تو قوی تری یا من؟پسر گفت:من.پدر غمگین به یاد همه ی همه ی زحمت هایش دستشو از رو شونه ی پسر برداشت و پرسی تو قوی تری یا من؟پسر گفت:شما.پدر پرسید چرا نظرت عوض شد؟ پسر جواب داد:اون وقتی که دستت رو شونم بود احساس میکردم همه ی دنیا با منه.دم همه ی پدرایی که همیشه پشت بچه هاشونن گرم! |
About
سلام من مریم هستم پانزده سالمه و نویسنده ی این وبلاگم. ورود شمارو به وبلاگم خوش آمد میگم و امیدوارم که لحظات خوبیو در این وبلاگ سپری کنید. نظر یادتون نره! Archivesفروردين 1392اسفند 1391 بهمن 1391 دی 1391 آذر 1391 AuthorsmaryamLinks
ردیاب ماشین
تبادل
لینک هوشمند
LinkDump
ساعت مچی |