پسرک با وجودی که فقیر بود از راه دست فروشی امرار معاش میکرد تا بتواند برای ادامه ی تحصیل خود پول جمع کند. آخر شب فرا رسیده بود و او هیچ نفروخته بود و به شدت گرسنه بود و نمیدانست چگونه خود را سیر کند. فشار گرسنگی او را بی طاقت کرده بود.ناچار زنگ مغازه ای را زد و منتظر ماند تا با اندک پولی که برایش باقی مانده بود تکه نانی بخرد. ولی همین که صاحب مغازه در را باز کرد،پسر از روی دستپاچگی گفت:ببخشید خانم،آب دارید؟ زن جوان فهمید که پسرک گرسنه است،داخل مغازه رفت و یک لیوان شیر گرم برایش آورد. پسر از روی گرسنگی فورا شیر را تا ته سر کشید و بع با خجالت دست در جیبش کرد و گفت:خان،پولش چقدر می شود؟ زن جوان دستی بر سر پسرک کشید،لبخندی زد و گفت:خداوند به ما دستور داده بابت محبتی که می کنیم پول درخواست نکنیم! پسرک تشکر کرد و رفت.اما این خاطره هیچ گاه از ذهنش پاک نشد. سال ها گذشت و آن پسرک برای ادامه ی تحصیل به پایتخت رفت و توانست در دانشگاه و در رشته پزشکی قبول شد و چند سال بعد مشهورترین متخصص پایتخت شد. یک روز که در اتاق خود نشسته بود،از بخش اوژانس با او تماس گرفتند و درخواست کمک کردند. او به محض روبه رو شدن با بیمار او را شناخت.فورا دستور داد اورا بستری و اتاق عمل را آماده کنند. طی 12 ساعت او چند عمل جراحی روی قلب پیرزن انجام داد و توانست اورا از مرگ حتمی نجات دهد. روزی که زمان مرخصی شدن پیرزن فرا رسید و پاکت صورت حساب را مقابل پیرزن قرار دادند،او ناراحت بود چون تمام سال ها پول هایش را خرج بیماری خود کرده بود و دیگر پولی نداشت اما وقتی پاکت را باز کرد با کمال حیرت صورتحساب را خواند که نوشته بود:خداوند به ما دستور داده بابت محبتی که میکنیم پول نگیریم!
گفتم بهت که دنیا دنیای نامردیه♥ گفتی بمون برا من که عشقا قلابیه♥ گفتم که قلب پاکت حیفه برام بسوزه♥ گفتی که این قلب من یه عمره که میسوزه♥ گفتم دلت یه دنیاست دنیای مهربونی♥ گفتی که عاشقتم اینو خودت میدونی♥ گفتم اسیر عشقی،عشقی که بی جوابه♥ گفتی توهم اسیر باش باوربکن ثوابه♥ گفتم بدون برا من عشق معنی ای نداره♥ گفتی تو عشق من باش انگار دیگه بهاره♥ گفتم که طعم عشقو از بد کسی چشیدی♥ گفتی در اشتباهی تو عاشقی ندیدی♥ گفتم برو که عشقت لایق من نمیشه♥ گفتی که تنها تویی برای من همیشه♥ گفتم بدون که اینقدر من ارزشی ندارم♥ گفتی که این ارزشو بالا سرم میزارم♥ گفتم که ای جوونک تو خیلی خیلی مستی♥ گفتی تویی عشق من که جام من تو هستی♥ گفتم که حرفای تو وجودمو سوزونده♥ گفتی که دیگه اشکی برای من نمونده♥ گفتم بگیر دستاموئ که خیلی من اسیرم♥ گفتی که ای عشق من بزار برات بمیرم♥ یادت باشه عشق من که خیلی زود تو رفتی♥ این رو بدون که ای عشق تو لایق بهشتی♥ |
About
سلام من مریم هستم پانزده سالمه و نویسنده ی این وبلاگم. ورود شمارو به وبلاگم خوش آمد میگم و امیدوارم که لحظات خوبیو در این وبلاگ سپری کنید. نظر یادتون نره! Archivesفروردين 1392اسفند 1391 بهمن 1391 دی 1391 آذر 1391 AuthorsmaryamLinks
ردیاب ماشین
تبادل
لینک هوشمند
LinkDump
ساعت مچی |