مردی در عالم رویا فرشته ای را دید که در یک دستش مشعل و در دست دیگرش سطل آبی گرفته بود و در جاده ای روشن و تاریک راه می رفت. مرد جلو رفت و از فرشته پرسید:این مشعل و سطل آب را کجا می بری؟ فرشته گفت:میخواهم با این مشعل بهشت را آتش بزنم و با این سطل آب آتش های جهنم را خاموش کنم,آن وقت ببینم چه کسی واقعا خدارا دوست دارد؟!
گفتم بهت که دنیا دنیای نامردیه♥ گفتی بمون برا من که عشقا قلابیه♥ گفتم که قلب پاکت حیفه برام بسوزه♥ گفتی که این قلب من یه عمره که میسوزه♥ گفتم دلت یه دنیاست دنیای مهربونی♥ گفتی که عاشقتم اینو خودت میدونی♥ گفتم اسیر عشقی،عشقی که بی جوابه♥ گفتی توهم اسیر باش باوربکن ثوابه♥ گفتم بدون برا من عشق معنی ای نداره♥ گفتی تو عشق من باش انگار دیگه بهاره♥ گفتم که طعم عشقو از بد کسی چشیدی♥ گفتی در اشتباهی تو عاشقی ندیدی♥ گفتم برو که عشقت لایق من نمیشه♥ گفتی که تنها تویی برای من همیشه♥ گفتم بدون که اینقدر من ارزشی ندارم♥ گفتی که این ارزشو بالا سرم میزارم♥ گفتم که ای جوونک تو خیلی خیلی مستی♥ گفتی تویی عشق من که جام من تو هستی♥ گفتم که حرفای تو وجودمو سوزونده♥ گفتی که دیگه اشکی برای من نمونده♥ گفتم بگیر دستاموئ که خیلی من اسیرم♥ گفتی که ای عشق من بزار برات بمیرم♥ یادت باشه عشق من که خیلی زود تو رفتی♥ این رو بدون که ای عشق تو لایق بهشتی♥ |
About
سلام من مریم هستم پانزده سالمه و نویسنده ی این وبلاگم. ورود شمارو به وبلاگم خوش آمد میگم و امیدوارم که لحظات خوبیو در این وبلاگ سپری کنید. نظر یادتون نره! Archivesفروردين 1392اسفند 1391 بهمن 1391 دی 1391 آذر 1391 AuthorsmaryamLinks
ردیاب ماشین
تبادل
لینک هوشمند
LinkDump
ساعت مچی |